نوعی از لعل باشد که بر شکل و هیأت پیکان است. لعلی که آن را به شکل پیکان تراشیده باشند و زنان از آن گوشواره سازند. (غیاث). لعلی را گویند که به اندام پیکان باشد و از آن گوشواره کنند. (برهان) : به خون ساده ماند اشک و خاک سوده دارد رخ مگر رخ نعل پیکان است و اشکم لعل پیکانی. خاقانی. خدنگ غنچه با پیکان شده جفت به پیکان لعل پیکانی همی سفت. نظامی. درون پردۀ گل غنچه بین که میسازد ز بهر دیدۀ خصم تو لعل پیکانی. حافظ. جراحتهای چشم از اشک خونین کی شود بهتر خراش دیده افزون میشود از لعل پیکانی. ابوطالب کلیم (از آنندراج). وحدت (؟) طبعم چو آید بر سر مشاطگی غنچۀ پژمرده دل را لعل پیکانی کند. صائب (از آنندراج)
نوعی از لعل باشد که بر شکل و هیأت پیکان است. لعلی که آن را به شکل پیکان تراشیده باشند و زنان از آن گوشواره سازند. (غیاث). لعلی را گویند که به اندام پیکان باشد و از آن گوشواره کنند. (برهان) : به خون ساده ماند اشک و خاک سوده دارد رخ مگر رخ نعل پیکان است و اشکم لعل پیکانی. خاقانی. خدنگ غنچه با پیکان شده جفت به پیکان لعل پیکانی همی سفت. نظامی. درون پردۀ گل غنچه بین که میسازد ز بهر دیدۀ خصم تو لعل پیکانی. حافظ. جراحتهای چشم از اشک خونین کی شود بهتر خراش دیده افزون میشود از لعل پیکانی. ابوطالب کلیم (از آنندراج). وحدت (؟) طبعم چو آید بر سر مشاطگی غنچۀ پژمرده دل را لعل پیکانی کند. صائب (از آنندراج)
نوعی لاله. گل پیکانی. (آنندراج) : میخورد بسکه بدل بی رخ او باد و بهار (کذا) نیست یک گل که مرا لالۀ پیکانی نیست. محسن تأثیر. بی رخت در باغ تنها گل به چشمم خار نیست تیر بر دل میخورد از لالۀ پیکانیم. محسن تأثیر. دوش مژگان خدنگ تو به یادم آمد چمن سینه پر از لالۀ پیکانی شد. میرزا معز فطرت
نوعی لاله. گل پیکانی. (آنندراج) : میخورد بسکه بدل بی رخ او باد و بهار (کذا) نیست یک گل که مرا لالۀ پیکانی نیست. محسن تأثیر. بی رخت در باغ تنها گل به چشمم خار نیست تیر بر دل میخورد از لالۀ پیکانیم. محسن تأثیر. دوش مژگان خدنگ تو به یادم آمد چمن سینه پر از لالۀ پیکانی شد. میرزا معز فطرت
نوعی از لعل کم رنگ. (غیاث). از انواع لعل. رجوع به لعل پیازکی شود: اشکم از شوق توچون لعل پیازی وآنگهی تو به طیبت مر مرا هر لحظه میگویی چو سیر. رضی الدین نیشابوری
نوعی از لعل کم رنگ. (غیاث). از انواع لعل. رجوع به لعل پیازکی شود: اشکم از شوق توچون لعل پیازی وآنگهی تو به طیبت مر مرا هر لحظه میگویی چو سیر. رضی الدین نیشابوری